پسگردنى زدن و خوردن
روزى جُحا در بازار میـرفت كه شخصى ناگهان پسگردنى محكمى به او زد.
جحا برگشت و گفت :
اين چه كارى بود كردى؟
پسگردنى زننده گفت :
ببخشيد، گمان كردم يكى از دوستانم هستيد.
جحا رضايت نداد و كار به مرافعه به پيش قاضى كشيد. از اتّفاق، پسگردنى زننده يكى از دوستان قاضى بود. قاضى پس از شنيدن دعوا، حكم كرد كه جحا هم پسگردنىيى به آن شخص بزند. اما جحا راضى به اين حكم نشد. قاضى حكم كرد در صورت عدم رضايت، ضارب ده دينار جزاى نقدى بدهد و به مرد گفت:
برو دينارها را بياور،
و به اين حيله دوستش را فرارى داد.
جحا چند ساعت منتظر نشست اما آن شخص نيامد، و فهميد كه قاضى خدعه به كار برده. پس برخاست و در حالى كه قاضى سرش پايين و مشغول به كارش بود، پسگردنى محكمى به قاضى زد و گفت :
اى قاضى! من كار دارم بايد بروم، هروقت آن شخص آمد و دينارها را آورد، تو به عوض اين پسگردنى از او بگير.